"لیست مقالات و اندیشه های منتخب انقلابی"
تاریخ نگارش : 1402/05/06
تیتر ::: ✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️ رضا شاه بز ...ادامه
نگاهی به آینده...
https://www.instagram.com/p/CvNBB2TuGwZ/?utm_source=ig_web_copy_link&igshid=MzRlODBiNWFlZA== : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️ رضا شاه بزرگ و محمدرضا شاه در دوران حکمرانی خود کوشیدند ایرانی بسازند که متعلق به همه ایرانیان باشد. آنها تلاش کردند همه نخبگان و اندیشمندان کشور را فارغ از تبار و مذهب و نگاه سیاسی برای ساختن ایران به کار بگیرند. بر پایه چنین نگاه و باوری بود که بسیاری از کارگزاران پادشاهی پهلوی از نخبگان دوره قاجار بودند. و در راستای بهرهبرداری حداکثری از ظرفیت انسانی کشور بود که پدربزرگ و پدرم راهگشای حضور زنان در اجتماع و سیاست شدند و نیمی از جمعیت ایران را از پستوی انزوا و تحجر خارج کردند. آنچه ما باید از رضاشاه و محمدرضاشاه بیاموزیم ترجیح منافع ایران بر منافع شخصی و گروهی است. رضا شاه در سفرنامهاش پس از نجات خوزستان آرزو کرده بود آنقدر عمر کند تا بتواند آن وطن «جذاب و عزیز» را چنان آباد سازد که حتی کسانی که مهر وطن ندارند هم زندگی در آن را به زندگی در «خارجه» ترجیح دهند. هم پدربزرگ و هم پدرم به همراه یاران ایرانسازشان، مُجدّانه و دلسوزانه برای برآورده کردن این آرزو کوشیدند و ایرانی ساختند که تا پیش از فاجعه خانمانسوز ۵۷، کمتر ایرانی حاضر به ترک همیشگی آن بود. اکنون #رضاشاه و #محمدرضاشاه نیستند که ببینند جمهوری اسلامی با «وطن جذاب و عزیز»شان کاری کرده که حتی فرزندان و وابستگان رهبران این رژیم نیز با وجود برخورداری از رانتهای فراوان، زندگی در «خارجه» را به حضور در ایران ترجیح میدهند. رضاشاه و محمدرضاشاه اما اگر امروز بودند به جوانان آگاه و دلاور ایران افتخار میکردند. جوانانی که با درسآموزی از گذشته، و با عزمی میهنپرستانه، میخواهند ایران را پس بگیرند و از نو بسازند؛ ایرانی که دوباره متعلق به همه ایرانیان باشد و همه نخبگان و نیروهای توانمند کشور، فارغ از تبار و جنسیت و باور و نگاه سیاسی در بازسازی آن به کار گرفته شوند. با اتکا به این جوانان است که یقین دارم فردای ایران بهتر از گذشتهاش خواهد بود. میدانید نوشته از چه کسی است؟ با پیوند با او کمی از ظلمی را که به بزرگ مردان تاریخ معاصر نمودیم را جبران کنیم و میهن پرست باشیم اینستاگرام : https://www.instagram.com/officialrezapahlavi/ توییتر: https://twitter.com/PahlaviReza?s=20
تاریخ نگارش : 1402/02/24
تیتر ::: توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سف ...ادامه
تعلیق از دانشگاه تا آزادی....
https://www.instagram.com/p/CsLOcS6oUi5/?utm_source=ig_web_copy_link&igshid=MzRlODBiNWFlZA== : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سفید دادند و گفتند دفاعت را بنویس. نوشتم:«به عنوان یک شهروند برای لباسی که میپوشم حق انتخاب دارم.» از فروردین ممنوعالورود شدم تا ابلاغ حکم کمیتهٔ انضباطی. بالأخره ابلاغِ شفاهی کردند: «دو ترم منع از تحصیل(تعلیق) با احتساب سنوات» اتاقِ خواب نداشتیم. ما توی اتاقهایِ خانهمان هم میخوابیدیم و هم همه کار میکردیم. یک اتاق داشتیم که یک مکانِ عمومی بود؛ مثل همهٔ جاهای دیگرِ خانهٔ پدری.امپرسیونیسم را با ضربآهنگ تلویزیون خواندم. تابستان که رسیدم به هپنینگ آرت، بردم با پشههای توی حیاط و تَرَق تَرَق کولرِ آبی خواندمش. سال اول رتبهام شد ۳۰۰. نه گریه و نه زاری و نه وساطت دیگران رأی خانواده را عوض نکرد. نگذاشتند بیایم تهران و آزمون عملی بدهم. سال بعد کمتر از ۳۰۰ شدم. شب آزمون عملی با بلوز و شلوارِ توی خانه، بی این که کسی بفهمد، از درِ حیاط زدم بیرون و با ماشین داییم تا ترمینال آمدیم و دیگه دِ برو که رفتیم. دو سال، کابوسِ تکراری آن شب را میدیدم. هر شب میآمدم و هر شب برم میگرداندند. توی خنکیِ شب، وقتی که داشتم از یک کوچهی تاریکِ روستایی در سکوت میدویدم، «رهایی» برای بار اول توی جانم به راه افتاد و پشت گردنم یخ کرد. با نفس نفس زدنهای آن شب در تاریکی، سفرِ کمتر از یک روز، با بیخوابی و خستگیِ دو سالهٔ ایستادن جلوی سینهٔ برادر و پدر، با اضطراب و وحشت آدمی که شب یکهو از خانه بیاجازه زده بیرون، با دهان خشک و بغض، توی حیاط هنرهای زیبا نشستم و باورم نمیشد که آزمون عملی عکاسی صد شدم. رتبهام زیر ۴۰ شد. بابا و برادر را پشت سر گذاشتم اما اینجا تفکیک جنسیتی و سهمیهٔ هیئت علمی و سهمیهٔ شیر مرغ و سهمیهٔ جان آدمیزاد گردنکلفتتر بود. ماندم تهران. راه برگشتی در کار نبود. این بار هم بیاجازه و بیاطلاع بقچهام را زده بودم زیر بغل و آمده بودم. دو سال دیگر باز هم آن کنکورِ پر از تبعیض را دادم. دو سال کار کردم، درس خواندم، با گرما و تاریکی و پشههای توی حیاطِ پانسیونِ کصافتِ کارمندی تهران کشتی گرفتم، سال آخر کمالگرایی را کنار گذاشتم و بالاخره ماراتن با موانع بسیار، بعد از چهار سال به خط پایانِ «الزهرا» رسید. بعد کمیته انضباطی گفتند دو ترم برو مرخصی. گفتم مرخصی اجباری نمیروم. تعلیق کردند. گفتم من بعد از دو ترم تعلیق برمیگردم ولی با همین پوشش برمیگردم. گفتند آن موقع هم ممنوعالورود میشوی. به اسم تعلیق اخراج میکنند، سر کلاس راه نمیدهند آدم را. ما ایستادهایم. که تنها چیزی که از خودِ آزادی زیباتر است، ایستادن برای «آزادی» است.
تاریخ نگارش : 1402/01/27
تیتر ::: 📝 اگر چه ج ا یک مافیای هزار ...ادامه
شناخت آخرین تروریسم دولتی در تاریخ
http://shosh.org/Home/Index6_shosh : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
📝 اگر چه ج ا یک مافیای هزار تو در ایران مدرن ظاهر شده است اما نقطه بقای این مافیا اقتصاد و به طور ویژه منابع مالی موجود در ایران بوده و هست . در سال 57 خمینی در فاصله یک هفنه از رفتن به قم و تا رسیدن به جماران این کد را به جامعه و نخبگان ایران داده بود اما چون مردم در سازماندهی دموکراتیک انقلابی ضعف داشتند نتوانستند این موضوع را درک کنند و البته نقش کنشگران مدنی ایران در این موضوع هم برجسته بود و لذا با به بدست گرفتن حاکمیت و ابزار های پروپاگاندا و رسانه در هر شکلی از آشکار شدن این منابع سرشار تمام نشدنی مردم ایران توانستند این مدت را سپری نمایند. 📝پیدایش سپاه پایداران انقلاب اسلامی چه در بدو تاسیس و چه در دوران جنگ و چه در حال حاظر عملا نگاهبان و مصرف کننده این منابع مالی و پول های ملی بوده و هست ، یادمان نرفته است که رانت های دوران جنگ به افراد و نهاد های این نیرو متفاوت تر از سایر اقشار ملت بود ( اینها کوپن ها و دفترچه های ویژه دریافت میکردند!) به بهانه جهاد سازندگی و نداشتن تجربه جنگی و ادوات آن مسئولیت لجستیک جنگ را همین نیرو بر عهده داشت و همین نقطه بود که آنها را آبدیده و با تجربه کرد . البته نباید از نقش بازار سنتی و بازریان پر طمطراق خودمان نیز در شکل دهی این اختاپوس چند سر بی تاثیر نبوده و نیست . 📝سپاه پاسداران که عمدتا از اقشار ضعیف مالی ، بی سواد و بی تجربه جامعه بوجود آمد در طی فرایند ساختن ساختار خود و ورود به کلاب خوشگذارنها و خوش نشین های جامعه و هم دمی با این لایه از نیاز های آن نیز باخبر شد و ستون های رفع نیاز خود و دیگر بخش های جامعه را منوجه شد و برنامه ریزی برای هدایت ، آماده سازی ، تهیه و تو زیع این نیاز های را فراهم کرد و چون نمیخواست که انگی را متوجه خود روا بداند به فرایند قاچاق در اشکال مختف روی آورد مواردی مانند قاچاق ارز، قاچاق مواد مخدر ، قاچاق اعضای بدن ، قاچاق کالا و سایر قاچاق های ریز و درشت گوناگون دیگر، نکته مهم این است که این قاچاق ها این نیروی اهریمی را بیشتر فربه تر کرده است تا اینکه دنیا نیز این برجستگی بد ریخت را به وضوح میبیند و زشتی قد و قوار آنرا درک میکند
تاریخ نگارش : 1402/01/26
تیتر ::: پروپاگاندا، یا تبلیغات سیاسی، ...ادامه
بلایی که پروپاگاندا بر سر دیکتاتور می آورد
https://www.instagram.com/p/Cq_Fd6xKhDD/?utm_source=ig_web_copy_link : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
پروپاگاندا، یا تبلیغات سیاسی، برای دیکتاتورها در حکم شمشیر دو لبه است.فایده پروپاگاندا برای دیکتاتور، ذهنشویی عمومی و بسیج کردن مردم حول آرمان های واهی و تحریف واقعیتهاست ؛ مقوله ای که برای بنده و شما کاملا آشناست و نیاز به توضیح اضافه ندارد. اما پروپاگاندا زمانی برای دیکتاتور خطرآفرین و مهلک میشود که او دروغهایی را که دستگاه تبلیغاتی خودش ساخته و پرداخته کرده راست میانگارد و بر همین اساس سیاستگذاری میکند و ماشین حکومتی اش را به جلو میراند. استالین در زمانی که میلیونها نفر از مردم شوروی به دلیل سیاست های غلطش بر اثر گرسنگی در حال مرگ بودند تحت تاثیر فیلمهای تبلیغاتی سینمای شوروی گمان میکرد که روستاییان در اوج رفاه و تنعم به سر میبرند و میزهای غذای آن ها از فرط سنگینی تاب ورداشته و آن ها از صبح تا شب کار دیگری ندارند جز خوردن و نوشیدن و بالالایکا زدن و رقصیدن در دور میزهای پر از کباب و شراب.او با اتکا به همین تصاویر، سیاست مرگبار کشاورزی اش را ادامه داد و هر اعتراض و مخالفت و قصوری را به گردن دشمن خارجی و عوامل داخلیاش انداخت. چائوشسکو،حاکم دیکتاتور رومانی،سه ماه مانده به سرنگونی و اعدامش با آرای نود و هفت درصد به اصطلاح نمایندگان مردم برای یک دوره دیگر رییس جمهور کشورش شد.او واقعا خیال میکرد که نود و هفت درصد مردم طرفدارش هستند و عامه مردم او را میپرستند.آنقدر از محبوبیت و جایگاه محکم خود در رأس قدرت مطمئن بود که شورش عمومی مردم کشورش را باور نکرد و آن را اغتشاش مشتی فریبخورده خارجی تصور کرد.او در حساسترین دوران حکومتش ،که مردم خود را برای سرنگونیاش آماده میکردند، برای یک سفر رسمی عازم ایران شد.او فقط زمانی پی به واقعیت برد که صدای مخالفان را در یکی از همان تظاهراتهای به اصطلاح میلیونی پروپاگانداییاش شنید.که البته دیگر خیلی دیر بود.بهت و حیرت او در آن تظاهرات باید برای هر دیکتاتوری عبرت انگیز باشد هر چند که دیکتاتور ها هرگز هیچ درسی از تاریخ نمیگیرند و محکوم به گام برداشتن در مسیرهای تکراریاند. دیکتاتوری که گول پروپاگاندای تولیدی رژیم خودش را میخورد و تظاهرات پنجاه هزار نفری را به استناد تیتر اول روزنامه حکومتیاش تظاهرات پنج میلیونی و چه بسا دهها میلیونی میپندارد و گزارشهای تولیدی رادیو و تلویزیون خودش را درباره گل و بلبل بودن مملکت عین واقعیت میپندارد،ناگهان چشم باز میکند و با جامعه و مردمی روبرو میشود که کاملا برایش غریبه و باورنکردنیاند. و البته این آگاهی زمانی به دست میآید که به قول معروف،دیگر خیلی دیر است.
تاریخ نگارش : 1402/01/25
تیتر ::: حمله شیمیایی به مدارس، سازمان ...ادامه
حمله شیمیایی به مدارس، سازمان یافته است
رسانه شوش (شعر و شعور انقلاب) : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
حمله شیمیایی به مدارس، سازمان یافته است ⭕نجات بهرامی که حدود دو دهه سابقه تدریس در آموزش و پرورش را دارد درباره ماهیت حملات شیمیایی به مدارس به «کیهان لندن» میگوید: « شواهد و قرائن در این چند ماه، چه در سال گذشته و چه در روزهای پس از نوروز ، نشان میدهد قضیه بسیار سازماندهی شدهتر از آنست که فکر میشد. یعنی نمیشود یک سیستم امنیتی و اداری پشت این حملات نباشد و صرفا یک جمع افراطی خودشان تصمیم گرفته باشند.» ⭕نجات بهرامی در ادامه توضیح میدهد «این سازماندهی یا از قبل بسترهایش فراهم بود، مثل حوزههای علمیه و پایگاههای بسیج، که در همه شهرها وجود دارد و یا اینکه واقعا بخشی از دستگاه امنیتی بستری برای سازماندهی این حملات در همان ماههایی که اعتراضات سال گذشته از اواخر شهریورماه در جریان بود، فراهم کرده است.» ⭕او تأکید دارد«این حملات ابتدا در خوابگاههای دانشگاهها آغاز شد و مسمومیت در دانشگاهها را شاهد بودیم که خیلی رسانهای نشد. در هیاهوی اعتراضات، در حمله به خوابگاهها آن بمبی که باید از نظر رسانهای میترکید، نترکید و در نتیجه مدارس را که تعدادشان خیلی بیشتر است و در هر گوشه کشور هستند هدف قرار دادند. ضمن اینکه حملات از شهرهایی شروع شد که این گروههای افراطی و تندرو در دههها و سالهای گذشته بارها حملاتی از نوع دیگر را داشتند. مثلا به حسینیه دراویش یا به دفتر مراجع تقلید منتقد حمله میکردند مثل قم و بروجرد و تهران و اصفهان.» ⭕وزارت کشور طی یک هفته از ۱۳ تا ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ چهار بیانیه در اینباره صادر کرد. در نخستین بیانیه حمله شیمیایی به ۵۲ مدرسه در کشور، از تحقیقات میدانی و بررسی تخصصی نمونههای مشکوک یافته شده خبر داد. ⭕در بیانیه دوم که دو روز بعد منتشر شد شمار مدارس مورد حمله به ۲۵۰ کلاس از مدارس سراسر کشور افزایش یافت و تأکید شد که «مواد محرک یافت شده در آزمایشهای انجام شده در کمتر از پنج درصد مراجعین منجر به بدحالی دانشآموزان و بروز علائمی شده است» و «این میتواند یک اقدام عامدانه و جنایتکارانه باشد.» ⭕یک روز بعد در بیانیه سوم که ۱۶ اسفند منتشر شد از شناسایی و بازداشت تعدادی از افراد دخیل در ۶ استان که به تهیه مواد تحریککننده و انتشار آن در بین دانشآموزان اقدام کرده بودند، از جمله یک تیم چهار نفره که سه نفر از آنان، به گفتهی مسئولان وزارت کشور «دارای سوء سابقه و مرتبط با رسانههای معاند خارجی بودند» خبر داد. ⭕آخرین بیانیه وزارت کشور در ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ با تأکید بر شناسایی و بازداشت بیش از ۱۰۰ نفر از عوامل موثر در حوادث اخیر مدارس در ۱۱ استان، دو دسته افراد را دخیل در این حملات معرفی میکند: «افرادی که از روی شیطنت یا ماجراجویی دست به اقداماتی نظیر استفاده از مواد بدبو و بیخطر و... زدهاند» و «افرادی با انگیزههای معاندانه و با هدف ایجاد رعب و وحشت در مردم و دانشآموزان و برای تعطیلی مدارس و ایجاد بدبینی نسبت به نظام». حالا با گذشت بیش از چهار ماه و نیم از آغاز حملات، هنوز نهادهای امنیتی موازی، قوه قضاییه یا وزارت کشور توضیح روشنی درباره متهمان اصلی حمله به مدارس ندادهاند و حتی درباره افراد بازداشتشده نیز با ابهام و بدون ارائه اطلاعات شفاف به افکار عمومی سخن میگویند. ⭕برای نمونه روابط عمومی فرمانداری ویژه بروجرد روز سهشنبه ۲۲ فروردین از بازداشت تعدادی از افرادی که «قصد مسمومیت» دانشآموزان در شهر بروجرد را داشتند خبر داد اما نه از هویت و نه از انگیزه آنها اطلاعاتی منتشر نکرد. ⭕همزمان مسعود ستایشی سخنگوی قوه قضائیه نیز با تأیید خبر بازداشت این افراد، در سخنانی مبهم گفت: «نسبت به اشخاصی که با روان و آرامش و سلامت مردم بازی میکنند، گذشت نخواهیم کرد!» ⭕نجات بهرامی اما با بیان خبرهایی که از درون جلسات آموزش و پرورش و نیروی انتظامی به بیرون درز کرده از وابستگی برخی افراد بازداشت شده به جمهوری اسلامی و حملات سازمانیافته از سوی بخشی از جریانات امنیتی حکومت به مدارس خبر میدهد. ⭕او میگوید: « در جلسات مشترک آموزش و پرورش با نیروی انتظامی گزارش شده که افرادی در رابطه با حمله به مدارس توسط مأموران معمولی نیروی انتظامی از طریق کنترل دوربینهای مداربسته و کمین در اطراف مدارس در چند شهر مختلف بازداشت شدهاند؛ در بازجویی گویا مشخص شده که این افراد در شهرهای مختلف با یکدیگر هماهنگ بوده و همه گفتهاند که «حضرت آقا در فلان سخنرانی گفته که بچههای دانشآموز [در اعتراضات ماههای گذشته] شیطنت کردهاند و با یک تنبیه کوچک درست میشوند. ما هم مقلد آقا هستیم و هرچه آقا بگوید ما آتش به اختیار هستیم و انجام میدهیم». ضمن اینکه هر کسی بازداشت شده، از سوی حسینیهها، حوزه های علمیه و مساجد و ریش سفیدهای محل تماسهایی شروع شده و با اعمال نفوذ در نیروی انتظامی، این افراد آزاد شدهاند!»
تاریخ نگارش : 1401/12/26
تیتر ::: 1/ بیایید یه خاطره بگم شاید ب ...ادامه
اول: تشویق یا تماشا؟ یا ما در این بازی همه بازیگریم.
https://twitter.com/AbHaddadii/status/1582377503414329346 : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
1/ بیایید یه خاطره بگم شاید به دردِ این روزها بخوره. عیدِ سال 84، بازیِ ایران و ژاپن با دوستهام رفتم استادیوم؛ همون بازیای که به خاطرِ اومدنِ قالیباف توی رختکن یه در رو بستن و ازدحام شد و 7 نفر مُردن. چه چیزهایی که ندیدیدم توی این ظلمـستانِِ جور! 2/ قالیباف اونقدر آدم کُشت و آخرش شد آخرین رئیس مجلس جمهوری اسلامی. بگذرم. اون روز اومده بودیم ببریم. دور دورِ وحید هاشمیان بود. همون اوایل بازی گلِ اول رو زد. بعدش تیم شروع کرد به دفاعی بازی کردن. فوتبالمون همیشه بیبیضه بود. بعضی از فوتبالیستامون نه.3/ همین کریمی و دایی و مهدویکیا اون روز توی بازی بودن. خلاصه با ترس و لرز دفاع میکردیم. از کون قرض کردیم و نیمه اول رو به سر آوردیم اما میدونستیم میخوریم. گل توی هوا بود و ژاپن فقط باید میچیدش. این میرزاپور رو یادتون باشه یه جوری بود.4/ هر چی توپ میاومد سمتش دست و پامون میلرزید که «الآن میخوره، بیا! خورد». خیلی دروازهبانِ شلپا و چُسکُنِشی بود. و خب گل رو خوردیم. وسط نیمه دوم خوردیم آقا. یه لحظه چیزبچههای ایران گُهگیجه گرفتن و تارو میساکی (با اون فامیلیِ سوالیش!) توپ رو چسبوند به تور.5/ خیلی تخمیـتخمی (به سبکِ جنگهای شهید چمران) هم خوردیم. یهو همه خالی کردیم. ورزشگاه توی یه سکوتِ سنگین فرو رفت. شاید یک ثانیه از هیچ کس صدایی درنیومد. البته چند تا تماشاگر ژاپونی بودن که صدای انیمه درمیآوردن. ما طبقهی بالا بودیم.6/ بعد از گذشتِ یک ثانیهی طولانیتر از یک سال، یه پسره جلوی من پاشد و برگشت رو به پشتِ سریهاش با لهجهی قزوینی گفت: «جاکشا! نیومدید سینما که! تشویق کنید! ایـــران! ایــــران!» 7/ انگار صداش رو همهی ورزشگاه شنیدن چون بعد از یه "ایـــران" گفتنِ ما همهی ورزشگاه شروع کرد به تشویق تیم. صد هزار نفر اون "جاکش" رو به خودشون گرفتن. بازیکنای ایران پشماشون ریخته بود. فکر میکردن گل زدن. مثلِ چی تشویق میکردیما. دو سه دقیقه داد زدیم.8/ خیلی حماسی بود. میزوگی اگر بود با اون قلبش سکته میکرد. بعد هم توپ رو کاشتیم و فقط تهاجمی بازی کردیم. یه ربع عر زدیم تا هاشمیان دروازهی واکی بایاشیشون رِ باز کرد. بعد از گل، همهی آدمای اطرافم داشتن این پسره قزوینیـه رو ماچ میکردن؛ انگار اون گل زده بود.9/ و خب واقعاً گل رو اون زده بود. به همه یادآوری کرد که ما اینجاییم تا فارغ از همه چی فقط به تشویق ادامه بدیم؛ نیومدیم تماشا که. تماشاچی نیستیم؛ هواداریم. *** حالا ببینید! توی این انقلابِ الآن هم ما نیومدیم تماشا که. نیومدیم لبِ جوی تا گذرِ اتفاقات رو ببینیم که.10/ حالا من نمیگم "جاکش"، اما دوستِ عزیز! کمـکم و پُرـپُر و ریزـریز یه کاری بکن. برو توی خیابون اگر دستت رسید یه سنگی بنداز، اگر نرسید فقط باش. اگر نرفتی بیا هشتگ بزن، پتیشن امضا کن، اخبار رو به بقیه برسون. به بقیه ویپیان برسون.11/ دیدی کسی کارِ خوب میکنه «دمت گرم» بگو. اینکه نمیشه اون کارِ بزرگ رو انجام بدیم دلیل نمیشه این کارِ خُرد رو نکنیم. آدمی چون کشتی است و بادبان، اینکه کِی اون بادِ موافق بیاد معلوم نیست؛ ما باید قایق بسازیم. ما هستیم تا مشتقِ این نمودار رو مثبت نگهداریم.ما هستیم تا آنتروپیِ منفی بریزیم توی این سیستم. هیچکاری هم نشد بکنی، حداقل آگاه باش، در جریان باش. اگر میترسی نفت بریزی روی آتیشِ بقیه، حداقل خاک روی آتشِ بقیه نریز. اگر ناامیدی، تکلِ از پشت نزن روی امیدواران.13/ اگر در شأنت نیست کاری بکنی دیگران رو بیشأن و بیمقدار نبین. اگر زخمی رو نمیبندی روش نمک نریز. امیدواری همیشه به جاهای خوب نمیرسه اما نامیدی حتماً تهش تاریکیـه. ناامیدی چیزیه که ج.ا. میفروشه؛ عمر رو به قیمت میگیره و ناامیدی رو رایگان میفروشه. تمام.
تاریخ نگارش : 1401/12/05
تیتر ::: کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب ...ادامه
ما واقعا نمیدانستیم؛ ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.)-موضوع پرفونمنس از یک از انتقال اطلاعات انقلابی از یک روانشناس
https://t.me/link2web/5382 : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
کلاس سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳-۴ ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخباری که حکومت به خوردمان میداد و بقیهاش هم پروپاگاندای حکومتی بود، حتی برنامهی کودک. شاید از معدود استثناهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامهی "راز بقا" بود! ما به قصد بیخبر نبودن از دنیا، مشترک روزنامهی خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی، و صفحهی حوادث و صفحهی ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پر کردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود! ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دههی فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاسهای دینی و عربی و تاریخ و ادبیات و حتی علوم! از معلمانمان همان حرفهای صدا و سیمای حکومت را میشنیدیم! به عنوان جایزهی شاگرد اول شدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده میشدیم که یک هفته شبانه روز راجع به اسلام و امام! و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت میکردند! کتابخانهی مدرسهی ما پر از کتابهای مذهبی بود و نیز قفسهی کتاب در خانهی ما! در خانهی ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دورهی قرآن و روضهی امام حسین و مراسم افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجلهی مکتب اسلام ناصر مکارم شیرازی بود. من الان به آنچه آنان "انتخاب" میدانند پوزخند میزنم گزارش روشنگرانه روزنامه کیهان در دهه شصت گزارش روشنگرانه روزنامه کیهان در دهه شصت از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب راجع به ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بیخبر از این که تمام کتابهای راجع به ادیان که در دسترس من بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند. بنابراین این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را "انتخاب" کردهام، به آنچه آنان "انتخاب" میدانند پوزخند میزنم. نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت. من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲ (دو سال بعد از گرفتن بورد تخصصی روانپزشکی!) عملا با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰ سالگی سفر خارج از کشور نداشتم! تا زمان اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط "یک روایت" از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعات دولت خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیزه، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل رساندهاند! ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آن موقع، از فاجعهی اعدامهای دههی شصت با خبر شدیم! ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمرهی انضباط بیست بیاوریم تا پدرمادرمان به ما افتخار کنند. بعد هم به عنوان یک پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همهی دنیای من بود. تمام عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم! مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیا گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنهی کربلاست و اکنون یوم عاشوراست! بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که "توفیق شهادت" نصیبم شود! تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههای من سخت است! دهه شصت دهه شصت من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم احساس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میکردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی و بار سنگینی را به دوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم. تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون و نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم، همه چیز را! فکرش را بکنید که در هفت سال دانشکدهی پزشکی کمترین چیزی راجع به سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رویای جنسی در خواب، احساس گناه و شرم میکردم و در بیست سالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که من عضو هیات علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد! اما همهی اینها دلیل نمیشود که نگویم "من چند دهه از زندگیام غلط کردم".من از هرکس که در آن دوره از زندگیام تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشتهام معذرت میخواهم و بسیار متاسفم از این که آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال دادهام.
تاریخ نگارش : 1401/11/29
تیتر ::: عبدالکریم سروش یکبار دیگر علیه ...ادامه
آقای عبدالکریم سروش، من شما را متهم می کنم!
https://news.gooya.com/2023/02/post-73355.php : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
عبدالکریم سروش یکبار دیگر علیه آزادی و دمکراسی و خرد قیام کرد. بدنبال نشست اپوزیسیون در دانشگاه جرج تاون، سروش به سخنرانان حمله کرده، بدفاع از اسلام و خمینی دست زده، ضدیت خود را علیه انقلاب «زن زندگی آزادی» و کینه خود را علیه رهایی زن نشان می دهد. در این حمله سروش از جمله نکاتی که مطرح می کند اینستکه این کنفرانس نشست «بی لیاقت ها» و «پرروها» می باشد. در این حمله سروش خمینی را مردی معرفی می کند که یک عمر نماز شب خواند و با پاکیزگی زیسته بود و مظهر پاکی و تقوا و تعهد و طهارت بود. سروش در انتقاد به کنفرانس و در دفاع از اسلام می گوید در این نشست نامی از اسلام و دین قاطبه مردم در میان نیست و اینان با سنت دینی قوی و قدیم مردم آشنا نیستند. سروش می گوید این پرروها بساط رهبری برای ایران بپا کرده و با اشاره به گلشیفته فراهانی می گوید یکی از آنها سراپا برهنه شد تا او را به خانواده هنری راه بدهند. سروش در حمله خود برآشفته شده و می گوید آن دیگر جرات می کند از دادگاهی کردن میرحسین موسوی حرف می زند. آقای سروش علیه انقلاب مهسا خشمناک است. او می داند که هدف این انقلاب با گرایش زنانه در پی برانداختن نظام جمهوری اسلامی است. او هرگز به حمایت از این انقلاب نپرداخت و بارها از آیت الله های مجتهد خواست تا به «ولی فقیه» افراطی گری ها را گوشزد کنند تا نظام حفظ شود و نهی از منکر و امر به معرف قرآنی اجرا شود. حمله سروش به این نشست در واقع حمله به انقلاب ایران است. چرا؟ زیرا این انقلاب علیه قدرت سیاسی دینی و مخالف ارزش های اسلامی است، این انقلاب نفی آخوند و نواندیش دینی است، این انقلاب دارای گرایش لائیسیته است و به همین خاطر سروش به نشانه های این دمکراسی خواهی حمله می برد.
تاریخ نگارش : 1401/11/27
تیتر ::: سقوط چکیده: سقوط هر شرکت، سازم ...ادامه
این جامعه شناس از هواداران رژیم میباشد (در مطالعه اثر این موضوع را مدنظر داشته باشید)
https://renani.net/index.php/texts/notes/898-2023-02-16-17-23-19 : لینک منبع اثر
برای مطالعه اثر و سایر جزییات آن دکمه جزییات را بفشارید و پس از مطالعه نظر خود را اعلام و ارسال نمایید.
سقوط چکیده: سقوط هر شرکت، سازمان یا ساختار سیاسی و اجتماعی چهار مرحله دارد؛ وقتی مرحله چهارم رخ دهد «رخداد سقوط» پایان می یابد. جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده است، نمیدانم تا کی و تا چه حد میتواند، با مقاومت، خشونت و امنیتی کردن جامعه، مانع تحقق مرحله چهارم شود؛ اما میتواند با تغییر رویه، پیش از آن که با «انقلاب از پایین»، مرحله چهارم سقوط نیز رخ دهد، از طریق «انقلاب از بالا»، احتمال فروپاشی را کاهش دهد. مقدمه: این متن را حدود دو ماه پیش نوشتم. واقعش مردد بودم که منتشر کنم یا فقط برای مقامات بفرستم. همه ما میدانیم که بالاخره کشور از شرایط فروبسته کنونی گذر خواهد کرد، اما تلاش همه ما باید این باشد که حکومت کمهزینهترین راه را برای گذار کشور انتخاب کند. این که ایران به سوی تجربه شیلی و آفریقای جنوبی برود یا به سوی تجربه لیبی و سوریه، ابتدا به رفتار حکومت بستگی دارد و پساز آن به رفتار جامعه. منافع ملی ایران اقتضا میکند که هر دو طرف (حکومت و جامعه) تمامی راههای کمهزینهتر را تجربه کنند. یعنی تحول انقلابی و خشونتآمیز باید آخرین راه حل باشد. با این نگاه بود که ابتدا نسخه اولیه این متن را برای آقای دکتر محمدجواد ظریف فرستادم و خواهش کردم اگر میتوانند آن را به دست مقام رهبری برسانند. هنوز هم گمانم بر این است اگر مقامات به صورت عریان با واقعیت روبهرو شوند، ناخودآگاه بر تصمیماتشان اثر میگذارد. اما پس از دو ماه ایشان پیام داد که تلاشش ناموفق بوده است. چنین شد که تصمیم گرفتم آن نوشته را با شرح و تفصیل بیشتر و بیانی بیپردهتر، برای انتشار عمومی بازنویسی کنم؛ که همین متنی است که میخوانید. من این نوشته را منتشر میکنم تا از یکسو خانواده کشتگان و جوانان آسیبدیده و معترضِ جنبش مهسا غمناک نباشند و بدانند که اعتراضشان چه دستاورد عظیمی داشته است و در همین چند ماه توانستهاند یک مرحله از چهار مرحله سقوط را رقم بزنند؛ و از سویدیگر اگر هنوز در درون نظام سیاسی هستند کسانی که از سطح هیجان و ترس روانشناختی عبور کردهاند و قدرت نگریستن عقلانی به تحولات را دارند، واقعیت را دقیقتر ببینند و به مراکز قدرت منتقل کنند؛ شاید هنوز فرصت بازگشت و همگرایی از دست نرفته باشد. چون معتقدم فرصت «اصلاح از بالا» از دست رفته است، اما تا زمانی که مرحله چهارم سقوط رخ نداده است، امکان «انقلاب از بالا» منتفی نیست. و البته اکنون تنها با «انقلاب از بالا» است که میتوان «انقلاب از پایین»، را منتفی کرد؛ وگرنه «انقلاب از پایین» بهطور طبیعی رخ خواهد داد. حکومت باید بداند که با ثبات کنونی اوضاع، غره نشود و رجز نخواند، که فرصتش اندکتر از آنی است که گمان می کند؛ و بداند که حتی اگر با روشهای سرکوب خشن این نسل را از نظر روانشناختی ناامید کند، اما این نسل بهمرحله «امید وجودی» رسیده است و هر لحظه میتواند افقهای امیدبخش تازهای را خلق کند، پس به جای درافتادن و سرکوب و تحقیر این نسل، آن را درک کند و سخنش را ارج بگذارد و با او گفتوگو کند. تجربه یک قرن اخیر به من میگوید که اگر قاجاران برنیفتاده بلکه اصلاح شده بودند، و انقلابیان به جای عزل محمدعلیشاه، با او بر سر ترتیباتی جدید و محکم برای مشروطیت به تفاهم رسیده بودند، اکنون ایران در مسیر توسعه، بسیار جلوتر بود. همچنین معتقدم اگر رژیم پهلوی سقوط نکرده بود و خودش دست به اصلاحات جدی میزد و پیش از آن که دیر شود با انقلابیان گفتوگو و تفاهم را آغاز میکرد، امروز کشور ما خیلی جلوتر بود. امروز هم معتقدم اگر حکومت روحانیان دست به «انقلاب از بالا» بزند و گفتوگوی واقعی با جامعه را درباره درخواستهای مخالفان و معارضان، برای ایجاد تحول در این ساختار آغاز کند، مسیر آینده توسعه ایران کم هزینهتر طی خواهد شد. اکنون نظام سیاسی ایران، سه مرحله از سقوط را طی کرده است و «اصلاح از بالا» دیگر جواب نمیدهد. چون پیشْشرط موفقیتِ اصلاح از بالا، «باورپذیر» بودن نظام سیاسی است و اکنون نظام سیاسی، «باورپذیری» خود را در ذهن بخش بزرگی از جامعه از دست داده است. اکنون نظام تنها با یک «انقلاب از بالا» است که میتواند باورپذیری خود را در ذهن جامعه بازسازی کند و با اینکار، هم نظام را از یک سقوط خسارتبار نجات دهد و هم هزینههای تاریخی تحول در ایران را کاهش دهد. من به تمام معنا یک «وسطباز»ام و این نوشته را هم بر اساس ماموریت «وسطبازی» که سالهاست بر دوش خود گذاشتهام منتشر میکنم. با وجود خطر خشمی که ممکن است با انتشار این یادداشت از سوی حکومت برانگیزم و با وجود احتمال ناخشنودی بسیاری از جوانان معترض و یا حمله و اهانت آن بخشی از هموطنانم که براندازی خشونتبار را تنها راه رهایی از ناکارآمدی و جور نظام حاکم میدانند، وظیفه روشنفکری و روشنگری من حکم میکند که هشدار خودم را نسبت به روند موجود با صدای بلند به هر دو طرف اعلام کنم. پیدایش طیف گستردهای از روشنفکران و کنشگران «وسطباز» طلیعه شکلگیری یک جامعه مدنی ژلهای است و نشانهای امیدبخش از ورود جامعه به مرحله «سال صفر توسعه» یعنی آغاز مرحله بلوغ مدنی جامعه است. در «شب کنشگران مرزی» که همین سیام بهمن ماه به مناسب رونمایی از کتاب «کنشگران مرزی» دکتر مقصود فراستخواه، این استاد ارجمند توسعهاندیش، برگزار میشود خواهم گفت که چرا شکلگیری طبقه نخبگان «وسطباز» بخشی از ضرورت تاریخی فرایند توسعه ماست. طبقهای که از انقلاب مشروطیت به بعد چشمبهراهش بودیم و اکنون شاهد جوانههای آن هستیم. که اگر این طبقه در دهه چهل و پنجاه خورشیدی شکلگرفته بود، احتمال رخدادن انقلاب پنجاهوهفت بسیار پایین میآمد. خواهم گفت که در جامعهای و نظام سیاسیای که حزب، جایگاهی ندارد، چرا پیدایش طبقهای از روشنفکران، کنشگران و نخبگان «وسطباز» ضروری و امیدبخش است. چند نخبه «وسطباز» کاری از پیش نمیبرند اما وقتی آنان به طبقه تبدیل شوند، تحولات تاریخی را کمهزینهتر میکنند. چون جامعه همیشه قشرهای وسطباز دارد اما وقتی «نخبگان وسطباز» آنها را نمایندگی نمیکنند، قشرهای وسطباز جامعه هم مجبورند به سوی یکی از دو قطب افراطی بپیوندد. چهار مرحله سقوط سقوط هر سیستم اجتماعی (خواه یک شرکت، خواه یک خانواده، خواه یک نظام سیاسی) دو بُعد و چهار مرحله دارد که پیدرپی و به نوبت رخ میدهند. بُعد اول، «سقوطِ ذهنی» است که دو مرحله دارد: «سقوط کارآمدی» و «سقوط شایستگی»؛ و بُعد دوم، «سقوط عینی» است که آنهم شامل دو مرحله است: «سقوط نمادها» و «سقوط ساختارها». «سقوط ذهنی» یعنی وقتی «کارآمدی» و «شایستگی» یک سازمان در ذهن اعضایش فروبریزد؛ و «سقوط عینی» یعنی وقتی که «نمادها» و «ساختارها»ی آن سازمان در عمل و در واقعیت فروبریزند. مثلا در یک خانواده، وقتی یک طرف یا هر دو طرف از نظر عاطفی از هم ناامید یا دلزده یا متنفر شوند و روابط عاطفیشان بگلسد و متوقف شود، در این ساختار خانواگی، «سقوط ذهنی» رخ داده است (طلاق عاطفی). ولی وقتی خانواده واقعا از هم فروبپاشد و جدایی عملی و قانونی رخ دهد «سقوط عینی» رخ داده است (طلاق قانونی). و البته سقوط ذهنی مقدمه سقوط عینی است. پس، مرحله نخستِ سقوط، «سقوط کارآمدی» است، یعنی وقتی عملکرد سازمان یا ساختار از نظر اعضا یا کارکنان یا ذینفعانش چنان دارای بحران و اشکالات بنیادین باشد که اعضا را به این باور برساند که این ساختار دیگر نمیتواند وظایف و ماموریتها و نیازهای مورد انتظار را برآورده کند. مثلا وقتی پدر، برای سالهای زیادی کسبوکار مناسبی نداشته باشد یا تواناییٔهای لازم برای حلوفصل مسائل اقتصادی و اجتماعی خانواده را نداشته باشد، او در ذهن اعضای خانواده دچار «سقوط کارآمدی» میشود. مرحله دوم سقوط، «سقوط شایستگی» است، یعنی وقتی شکوه، ارزشمندی و مشروعیت اخلاقی مدیران و ساختار سازمان در ذهن اعضا یا بازیگران یا ذینفعانش فرو بریزد؛ یعنی آنها به این باور برسند که این ساختار دیگر حتی ارزشمندی و شایستگی لازم را برای ادامه فعالیت ندارد. مثلا وقتی یک پدر، معتاد باشد و تلاش برای ترک اعتیاد او پیدرپی به شکست بینجامد، یا بسیار خشن و بداخلاق و بددهن باشد یا گرفتار فساد اخلاقی باشد، مشروعیت اخلاقی و اعتبار ذهنی این پدر نزد همسر و بچهها فرو میریزد و اقتدار او وارد مرحله «سقوط شایستگی» میشود. مرحله سوم، «سقوط نمادها» است. مثلا در مورد خانواده، نماد بیرونی خانواده این است که اعضایش با علاقه زیر یک سقف زندگی میکنند؛ یکدیگر را با نام کوچک و صمیمانه صدا میزنند؛ با هم به پارک یا مهمانی میروند؛ عکس روز ازدواجشان به دیوار آویخته است؛ برای همدیگر هدیه میخرند و جشن تولد میگیرند و نظایراینها. وقتی اینگونه «نمادها» در خانوده نباشد، دیگران متوجه میشوند که انسجام و همدلی درونی این خانواده از دست رفته است. مرحله چهارم نیز «سقوط ساختارها» است. یعنی وقتی که این خانواده وارد مرحله کشمکش و درگیری و فحاشی و خشونت و قهر و مراجعه به دادگاه میشود و عملاً دو همسر از یکدیگر جدا زندگی میکنند؛ و خانواده از طرف سرپرست، تامین مالی نمیشود. آنگاه این وضعیت آنقدر ادامه مییابد تا یکی از طرفین بمیرد یا دادگاه حکم طلاق را صادر کند و این ساختار خانوادگی متلاشی شود. اکنون معتقدم جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده و در آستانه مرحله چهارم ایستاده است. یک) سقوط کارآمدی: در دهه اول انقلاب، دائما توجیه این بود که هنوز ساختارهای انقلابی مستقر نشده است و باید به سیستم فرصت داد تا خودش را پیدا کند و ساختارها و فرایندهای مورد نیاز را بسازد. میگفتند اکنون سیستم درگیر جنگ و در معرض هجوم دشمنان خارجی است و طبیعی است که فرصت نکند تا خود را کارآمد کند. اینگونه بود که همه مردم با ناکارآمدیهای نظام میساختند و مثلا برای گرفتن یک بیست لیتری نفت، نصف روز در صف میایستادند و باز از نظام حمایت میکردند. پس از جنگ، نظام بر گسترش تولید و سازندگی متمرکز شد و برای نزدیک به دو دهه (۶۸ تا ۸۸) تلاش کرد تا کارآمدی خود را به نمایش بگذارد. حتی از اوایل دهه هشتاد، با عمیق شدن گسلهای سیاسی بین گروههای درون نظام و شکلگیری بازی حذفی بین اصولگرایان و اصلاحطلبان، نظام به این نتیجه رسید که نمایش شایستگی را رها کند و فقط بر کارآمدی خود متمرکز شود. به گمان من آوردن دولت نهم با آن همه هزینه ملی که تحمیل کرد، و نیز ورود به بازی اتمی، با همین هدف افزایش و نمایش کارآمدی در داخل و خارج بود. اما با شکست دولت نهم و دهم که تمام ظرفیت نظام در سبد آن گذاشته شده بود (شکستی که در هر چهار بعد داخلی و خارجی، و اقتصادی و سیاسی رخ داد) آخرین ذخیره نظام برای نمایش کارآمدی خود نیز خرج شد. پس از دولت دهم، بهگمانم نظام کلاً مساله کارآمدی را از اولویت خود خارج کرد (احتمالا از امکان تحقق آن ناامید شد) و راهکار را در ایدئولوژیک و انقلابی کردن مجدد فضای سیاسی و اجتماعی کشور جستجو کرد. این که در زمان دولت یازدهم و دوازدهم کل بخشهای دیگر نظام بسیج شدند تا نشان دهند آن دولت ناکارآمد است و حتی با اقدامات خود برجام را به شکست کشاندند و یا بعداً در مسیر احیای آن سنگاندازی کردند، حاکی از ناامیدی یا خارج شدن اولویت کارآمدی از دستور کار نظام است. شکست زودهنگام مدیریت جهادی در دولت یکدست سیزدهم نیز نشان داد که واقعا و در عمل نیز نظام به منتهی الیه دوره سقوط کارآمدی خویش رسیده است. بنابراین اکنون نزدیک به یکونیم دهه است که جامعه آرامآرام از نظر ذهنی به سمت این جمعبندی سوق داده شده است که این ساختار، توانایی حلوفصل مشکلات روزاروز فزاینده و بحرانهای دررسندهای که خود عامل خلق آنها بوده است را ندارد. امروز نه فقط شکست پیاپی نظام در تحقق اهداف اصلیاش آشکار شده است (مثل اهدافی که در سند چشمانداز بیست ساله آمده و روی آنها بسیار تبلیغ شده بود)، بلکه حتی معلوم شده است که نظام تدبیر در مدیریت مسائل کوچکتر (مثل بحران نظام تامیناجتماعی و صندوقهای بازنشستگی، بحران سالیانه ۱۷ هزار کشته رانندگی، بحران آب، بحران برق و گاز، بحران تورم و سقوط مستمر و چهلساله ارزش پول ملی، بحران بیکاری، بحران ازدواج، بحران مسکن، بحران انباشت پروندههای قضایی، بحران فساد اقتصادی، بحران تخریب محیط زیست و ...) نیز توانایی لازم را ندارد و پیدرپی شکست میخورد. دو) سقوط شایستگی: شیفتگی جامعه به بنیانگذار، نگذاشت که در دهه اول، شایستگیهای نظام زیر سوال برود. مثلا جامعه عملا نسبت به رفتارهای بیرون از معیارهای شایستگی که در برخورد با منتقدان، مخالفان و معترضان رخ میداد چشمانش را میبست (رفتارهایی مثل حصر و آزار مراجع یا روحانیان منتقد، برخورد خشن با احزاب و مطبوعات و روشنفکران مخالف و یا شیوه عمل غیرقانونی که در اعدامهای سال ۶۷ رخ داد). بعد از جنگ نیز نظام برای یکونیم دهه تلاش کرد تا همزمان با افزایش کارآمدی، معیارهای شایستگی خود را نیز بالا ببرد و به نمایش بگذارد. حتی افشای قتلهای زنجیرهای سال ۱۳۷۷ و پذیرش خطا از سوی وزارت اطلاعات و شروع اصلاحات در آن وزارتخانه نه تنها موجب سقوط شاخص ذهنی شایستگی نشد، بلکه شاخص شایستگی نظام را در ذهن مردم ارتقاء داد؛ چرا که مردم میدیدند که نظام علیرغم داشتن خطاهای بزرگ، اما جرأت و توان جراحی بزرگ در درون خود را نیز دارد، پس هنوز از شایستگی آن ناامید نشده بودند. اما از اوایل دهه هشتاد، نظام با رها کردن مساله شایستگی و تمرکز بر کارآمدی عملا مسیر سقوط شایستگی را گشود. طلیعه این مسیر با رد صلاحیت یکسوم نمایندگان مجلس ششم در انتخابات مجلس هفتم توسط شورای نگهبان و سپس بداخلاقیهای انتخابات ۸۴ و برکشیدن دولت نهم گشوده شد؛ اما از دوره دولت دهم به بعد بود که با پدیدار شدن حجم انبوه بیضابطگی در نظام اداری و حجم عظیم فسادهای مالی و عدم عزم یا مهارت نظام سیاسی در مهار آنها، سقوط شایستگی نظام در ذهن مردم آغاز شد. سپس این سقوط با رفتار تبعیضآمیز شورای نگهبان در انتخاباتهای بعدی و نیز در نحوه برخورد حکومت با سه اعتراض عمومی ۸۸ ، ۹۶ و ۹۸ تشدید شد. حجم عظیم رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی که در برخورد عوامل حکومت با معترضان در این سه دوره اعتراضات رخ داد و عدم پاسخگویی مطلق حکومت نسبت به آن رفتارها، تصویر شایستگی حکومت را بیشتر مخدوش کرد. همچنین موارد دیگری مانند دستگیری و معرفی متهمان دروغین برای قتل دانشمندان هستهای؛ رسوایی ساقط کردن هواپیمای اوکراینی بدون شفافسازی به موقع؛ تعارضهای فراوان بین گفتار و رفتار مسئولان؛ فرار از پاسخگویی در برابر وعدههای دروغینی که داده شده است؛ عدم پوزشخواهی در بحرانها؛ و توجیه تمام شکستها با توسل به مفاهیم مذهبی، همگی در جهت تشدید سقوط شایستگی عمل کردهاند. اما به گمانم اکنون در جریان جنبش مهسا، سقوط شایستگی به نقطه اوج خود رسیده است. حتی برای نسلهای گذشته که نسبت به انقلاب اسلامی عُلقهای داشتهاند و حتی برای بسیاری از ایثارگران و خانوادههای شهدا، این حجم از رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی باورنکردنی بوده است. برخوردهای خشن و غیرقابل توجیه نسبت به معترضان؛ کشته شدن یا آسیب دیدن برخی معترضان در دوره بازجویی بدون این که دستگاههای امنیتی و قضایی پاسخگو باشند؛ برگزاری برخی دادگاهها به صورت غیرعلنی و بدون وکیل تعیینی همراه با شتابزدگی و عدم شفافیت و طینشدن فرایندهای قانونی متعارف در مورد این پروندهها؛ صدور احکام نامتناسب با جرم بویژه احکام فراوان اعدام؛ اعلام نظر تعداد زیادی از وکلا و حقوقدانان مبنی بر غیرقانونی و غیرقابل دفاع بودن شیوه محاکمه و سرعت و شدت احکام صادر شده برای معترضان دستگیر شده؛ نسبت دادن همه چیز به مداخله و دسیسه خارجی و پافشاری بر اغتشاش خواندن اعتراضات؛ اعترافگیری زیر شکنجه و پخش عمومی آنها؛ برخورد گسترده و خشن با خبرنگاران یا مردمی که فقط از اعتراضات تصویربرداری کردهاند؛ دهها چشمی که از جوانان کشور با تفنگ ساچمهای کور شد و نهتنها یک عذرخواهی ساده هم نشد بلکه گفتند هر کس ثابت کند ما زدهایم جایزه میگیرد؛ تلاش برای بیآبرو کردن سلبریتیها؛ مخفی کردن و دفن شبانه جنازهها و آزار خانوادههای قربانیا؛ دستگیری و جلوگیری از درمان زخمیها یا بردن زخمیها از بیمارستانها؛ عدم رسیدگی و پاسخگویی به ادعای آزار جنسی برخی زنان دستگیر شده و ... از نمونه رفتارهایی بوده است موجب سقوط شدید شایستگی نظام در ذهن جمعی جامعه شده است. حتی اگر برخی از این اخبار دقیق نباشد یا صحت نداشته و شایعه باشد، اما چون باورپذیری نظام در بخش بزرگی از جامعه از دست رفته است، دیگر توضیحات نهادهای رسمی حکومتی برای مردم، پذیرش و اقناع ذهنی نمیآورد. به همین علت است که منابع خبری جامعه از منابع حکومتی به منابع بیرون حکومت منتقل شده است و آنگاه انبوه و تنوع خبرهای یادشده، نوعی توافق بینالاذهانی درباره سقوط شایستگی نظام، در جامعه ایجاد کرده است. این که در یک روز نزدیک به صد نفر در زاهدان به قتل برسند و حکومت مسئولیت آن را نپذیرد و به گردن گروههای معارض بیندازد، در عین حال اجازه ندهد که هیچ کمیته ملی حقیقتیابی تشکیل شود تا افکار عمومی را نسبت به این قتلها آگاه کند، عملا سقوط شایستگی را شدت بخشیده است. همچنین در این چند ماه صدها نفر از معترضان کشته شدهاند اما حکومت صرفا با نسبت دادن رفتار معترضان به تحریک خارجی از پاسخگویی به این قتلها طفره رفته است. عجیبتر آنکه مقامی گفته است همه اینها به دست عوامل خارجی کشته شدهاند، بدون آنکه متوجه باشد که حکومتی که مدعی است تا مرزهای اسرائیل را زیر نفوذ عمق استراتژیک خود دارد چگونه عوامل مسلح وابسته به خارج تا قلب شهرهایش نفوذ میکنند و صدها را میکشند و حکومت نمیتواند اسنادی از آن ارایه کند. این که این همه چهره در داخل و خارج نسبت به اعدامهای اخیر موضع گرفتهاند و این که میبینیم هر چه حکومت تلاش میکند تا قتل کیان، کودک اهل ایذه، را به عوامل تروریست نسبت دهد، نه جامعه و نه حتی خانواده کیان این را نمیپذیرند، اینها همه نشانه آن است که جامعه توجیه نیست، اعتمادش از دست رفته است و در ذهن جمعیاش همه این اقدامات به عنوان نشانگان سقوط شایستگی قلمداد میشود. شایستگی نظیر امنیت است، در موضوع امنیت، احساس امنیت مهم است نه خود امنیت. به همین ترتیب، برآورد ذهنی جامعه از شایستگی مهم است نه خود شایستگی. اکنون تقریبا اکثریت مردم باور کردهاند که این ساختار هیچ اعتقادی به قانون اساسی و قوانین قضایی خودش و حتی اصول اخلاقی مذهبی که ترویج میکند نیز ندارد. سقوط شایستگی از این بیشتر چه؟ و شگفت این که همینکه اوضاع کمی آرام شد و حکومت بر اوضاع مسلط شد شروع به نمایش اعتماد به نفس کاذب کرد و دوباره دورهای از تحقیر و تهمت و تکذیب و فرافکنی و رجزخوانی و برخوردهای امنیتی را آغاز کرد. یعنی دقیقا الگوی رفتاری خودش پس از اعتراضات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ را تکرار کرد، بدون اینکه توجه کند که «باورپذیری» خود را نزد جامعه از دست داده است. بخش بزرگی از مردم اکنون به یک توافق نانوشته رسیدهاند که این حکومت هیچ معیار رفتاری قابل اتکایی ندارد و هیچ کس، حتی مذهبیهای انقلابی که روزگاری برای این نظام خون دل خوردهاند، وقتی با رفتار و منافع گروه حاکم مخالفت میکنند، نیز حرمت نخواهند داشت. این که مردم میشنوند و در عمل میبینند که حکومت، شهروندان را به خودی و ناخودی و درجه یک و دو تقسیم میکند، سقوط شایستگی را تشدید میکند. درواقع شعار «حفظ نظام از اوجب واجبات است» که روزگاری میتوانست نظام را از بنبستهای فکری و نظری برای حلوفصل مسائلش در دنیای جدید برهاند، اکنون به ابزاری برای سقوط شایستگی نظام تبدیل شده است. اکنون مردم انگاره «حفظ نظام از اوجب واجبات است» را با انگاره سازمان مجاهدین خلق مقایسه میکنند که در اوایل انقلاب میگفت «هدف وسیله را توجیه میکند» و با این انگاره بود که دست به ترورهای کور و خشونتبار زد. بهگمان من، مشروعیت اخلاقی نظام اکنون در بین بخش بزرگی از مردم به سطح مشروعیت سازمان مجاهدین خلق در سال ۶۰ سقوط کرده است. این یعنی سقوط شایستگی. حکومت هم دقیقا این را میداند. به همین خاطر است که خیلی سال است که دیگر اجازه برگزاری یک انتخابات آزاد را نمیدهد و در برابر هرگونه درخواستی برای رفراندوم مقاومت میکند و به جای آن که آن را یک حق مسلم برای جامعه بداند که در قانون اساسی تصریح شده است، آن را خواست بیگانگان مینامد. سه) سقوط نمادها: بهگمان من مهمترین کاری که جنبش مهسا کرد وارد کردن نظام به مرحله سقوط نمادها بود. معتقدم در میان پانزده دستاورد تاریخی جنبش مهسا، سقوط نمادها فراگیرترین و فوریترین دستاورد بود. این که گروههای مختلف اجتماعی از دانشجو، ورزشکار، هنرمند و فعالان مدنی، همگی نمادهای حکومت را به سخره گرفتهاند و بسیاری از گروههای مردم به پیروی از آنها دیگر، نمادهای رسمی حکومت را به نمایش نمیگذارند نشانه ورود جامعه به مرحله سقوط نمادهاست. آتش زدن بنرها یا مجسمههای حکومتی؛ سرپیچی از حجاب اجباری بوسیله طیف وسیعی از زنان و به نمایش گذاشتن عکسهای بدون پوشش سر توسط زنان برجسته و مشهور؛ شادی مردم در شکست تیم ملی فوتبال؛ نخواندن سرود ملی در برخی مراسم رسمی؛ عمامهپرانی؛ تحریم جشنوارههای حکومتی؛ شدیداً خلوت شدن راهپیماییهای حکومتی به گونهای که مجبورند در میدانهای کوچک شهری اجتماع کنند؛ آسیب دیدن یا برداشته شدن عکسهای رسمی از دیوار بسیاری از مکانهای عمومی؛ برداشتن عکسهای رسمی از بسیاری از مغازهها؛ اینکه دانشآموزان عکسهای ابتدای کتابها را پاره کنند و فیلم آن را در فضای مجازی پخش کنند؛ این که سر کلاسهای درس دانشجویان طرفدار نظام دیگر میداندار نیستند و در برابر نقدهای تند دانشجویان منتقد سکوت میکنند؛ ابراز برائت برخی ایثارگران و خانوادههای شهدا از رفتار حکومت؛ این که هنرمندان نامداری که در یک جشنواره هنری حکومتی شرکت کرده بودند یک به یک اعلام پوزشخواهی کردند؛ اینکه هنرمندان و سایر افراد نامدار تلاش میکنند از هرگونه فعالیتی که نماد همکاری با حکومت است پرهیز کنند؛ این که صداوسیما که فراگیرترین ویترین نظام است نفوذ و اعتبار خود در بخش بزرگی از جامعه از دست داده است؛ تبدیل شدن یک شعار نمادین (مرگ بر دیکتاتور) به شعار محوری اعتراضات؛ غیب شدن تیپهایی که تا همین چند وقت پیش با چفیه در دانشگاهها و مراکز عمومی تردد میکردند؛ این که دیگر کسی در محیطهای عمومی و مدارس تمایل یا جرأت ندارند سرود «سلام فرمانده» را پخش کند؛ این که دیگر پشت شیشه هیچ خودروی خصوصی نمادها و تصاویر حکومتی را نمیبینیم؛ این که هر شب بر دیوارهای شهر شعار نوشته میشود و صبح پاک میشود؛ اینکه حتی در شب ۲۲ بهمن شعارهای ضدحکومتی سر داده میشود و ... همگی نشانگان تحقق مرحله سقوط نمادها است. در یک کلام، اهمیت و احترام نمادهای حکومتی در ذهن و دل بخش بزرگی از مردم فروریخته است. نمادهایی که در قلبها نباشند، بر دیوارها هیچ ارزشی ندارند. هماینک در جنگ نمادها، حکومت، بازی را واگذار کرده است. چهار) سقوط ساختارها: اکنون حکومت در آستانه مرحله چهارم و پایانی سقوط، یعنی سقوط ساختارها، قرار گرفته است. در انقلاب اسلامی سقوط ساختار رژیم شاه از وقتی آغاز شد که دولتهای بزرگ غربی، بر سر رفتن حکومت شاه به توافق رسیدند. در واقع، درحالی که انقلاب در داخل به شدت جریان داشت، در خارج نیز غربیها متوجه شدند که دیگر ادامه حمایت و حفظ رژیم شاه نه ممکن است و نه سودمند. بنابراین مذاکره با رهبران انقلاب (مانند آیهالله بهشتی) و رهبران ارتش برای انتقال مسالمتآمیز قدرت را آغاز کردند. البته اگر غربیها هم به این توافق نمیرسیدند و شاه از کشور نمیرفت، باز هم به احتمال زیاد شاه به علت بیماری سرطان خون، یکی دوسال بیشتر دوام نمیآورد و با مرگ او سقوط ساختار محقق میشد. اصلیترین نشانه ورود یک نظام به مرحله چهارم سقوط این است که سیستم وارد مرحله رفتارهای کاریکاتوری میشود، یعنی شروع میکند فعالیتهای شکستخورده قبلی خود را دوباره با نام دیگری و به شکلدیگری از سربگیرد. شاخص آن نیز این است که همزمان که «کنترلپذیری»اش بر اوضاع کاهش مییابد، «انعطافپذیری»اش نیز پایین میآید. شواهد فراوانی حاکی است که اکنون نظام به صورت آشکار این ویژگیها را از خود بروز داده است. فقط یک مثال میزنم و مشاهده نمونههای دیگر را به خوانندگان میسپارم: این روزها میبینیم از یکسو حکومت اصلا توانایی تحمیل حجاب اجباری را ندارد و سرپیچی زنان از این فرمان حکومتی همهجا فراگیر شده است و بازار و خیابان و مترو مملو از زنان بدون پوشش سر است، و طبق گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، تعداد زنانی که با معیارهای حکومتی فاقد حجاب هستند به بالای ۷۰ درصد رسیده است (کاهش شدید کنترلپذیری)؛ ولی از سویدیگر نیز در تریبونهای رسمی به جای آن که مسیر انعطاف را باز کنند و مثلا از فقهای زیادی نام ببرند که پوشش سر و گردن را واجب نمیدانند و از این طریق راه تعامل و پذیرش طرفینی را بگشایند، برعکس از بستن حسابهای بانکی و مسدود کردن کارت ملی زنان بدون پوشش رسمی، بستن مغازههایی که به این زنان خدمات میدهند، عزل مدیران ادارات و بانکهایی که به اینگونه خانمها خدمات بدهند و نظایر اینها سخن میرود (کاهش انعطافپذیری). و اکنون نیز اعلام تشکیل قرارگاه زیست عفیفانه (بعد از شکست ستاد امربهمعروف و نهی از منکر) از همان نوع رفتارهای کاریکاتوری است که دارد تکرار می شود. اما اینکه سقوط نهایی ساختار کی رخ خواهد داد، بستگی به حوادثی دارد که فراوانند اما اکنون نمیتوان پیشبینی کرد که کدام یک و دقیقاً چه زمانی رخ میدهند. مثلا ما اکنون نمیدانیم سرانجام جنگ اوکراین چه خواهد شد و روسیه تا چه حد ما را در باتلاق این جنگ فروخواهد برد و نتیجه آن چه خواهد شد؛ نمیدانیم آزمایش شکافت هستهای توسط ایران کی انجام میشود و اگر انجام شود واکنش غرب در برابر آن چه خواهد بود؛ نمیدانیم تفاهم چین با سعودی چه ابعاد پشت پردهای دارد؛ نمی دانیم دولت جدید اسرائیل چه سیاست تازهای در سر دارد و در حال تدارک چه حملاتی به تاسیسات هستهای ایران است؛ نمیدانیم با این حجم اجماع جهانی که پس از جنبش مهسا برعلیه حکومت ایران ایجاد شده است قدرتهای بزرگ، در پشت صحنه چه تفاهمی خواهند کرد؛ نمیدانیم سرآمدان سالخورده نظام کی دعوت حق را لبیک خواهند گفت و واکنش جامعه چه خواهد بود؛ نمیدانیم جهش عظیم قیمت دلار کی و با چه شدتی رخ خواهد داد و واکنش جامعه به آن چه خواهد بود؛ نمیدانیم با این کسری بودجه عظیم، دولت نهایتا در سال آینده در مورد قیمت بنزین چه تصمیمی خواهد گرفت و جامعه چه پاسخی خواهد داد؛ نمیدانیم کمبود گاز یا کمبود برق یا کمبود آب کی شهرهای ما را در سرما یا تاریکی یا تشنگی فرو خواهد برد و واکنش جامعه چه خواهد بود. و مهم تر از همه، نمیدانیم سیلی که در جنبش مهسا به راه افتاد و اکنون با ایجاد سدهای متعدد قضایی و امنیتی حرکتش متوقف و قدرتش مهار شده است، کی و با کدام بارش بعدی دوباره با قدرتی چند برابر، سدها را خواهد شکست و به راه خواهد افتاد. اینها همه از دست ما خارج است، اما هر کدامشان میتواند مرحله سقوط نهایی ساختار را کلید بزند. انقلاب، از بالا یا پایین؟ مراحل بازسازی، بازآفرینی و دگرگونی یک سیستم اجتماعی یا سیاسی بیمار، بسته به شدت بیماری، به ترتیب چنین است: بهبود، اصلاح، تحول، افقگشایی (پاردایم شیفت)، انقلاب از بالا، و انقلاب از پایین. یک سیستم زنده اجتماعی، دقیقا مانند یک بدن زنده، وقتی بیمار میشود باید این مراحل را به ترتیب و با موفقیت طیکند. در هر مرحلهای شکست بخورد ناگزیر وارد مرحله بعدی میشود. سیاستهای «بهبود» متعلق به عصر هاشمی بود که رقابتهای داخلیِ سیستم، همانها را هم یا به شکست کشانید یا متوقف کرد. برنامه های «اصلاح» متعلق به عصر خاتمی بود که انحصارطلبی اصولگرایان و تندروی اصلاحطلبان، نهایتاً موجب ورود جناحهای سیاسی کشور به یک بازی حذفی شد و آن برنامهها را به شکست کشانید. انتخابات مجلس هفتم و انتخابات ریاستجمهوری ۸۴ نقطه ورود به عصر «تحول» بود، یعنی آغاز حذف رسمی بخشی از خودیهای سیستم، که به منزله نوعی جراحی (تحول) بود. سپس در انتخابات ۸۸ همه کاندیداهای انتخابات ۸۸ ، هر کدام به شیوه خود، سیاستها و برنامههای تحولخواهانه ارایه کرده بودند. اما ناتوانی طرفین منازعه ۸۸ برای گفتوگو و رسیدن به یک راهحل سیاسی و سپس کودکوارگی دولت نهم، عصر تحول را به بیراهه برد و به شکست کشانید. دهه نود و دولت روحانی، عصر «افقگشایی» بود. اما خاماندیشی و تمامیتخواهی بخشهای دیگر قدرت، آن را به شکست کشاند. برجام نقطهای بود که میتوانست آغاز مبارکی برای افقگشایی داخلی و خارجی باشد، اما آن را به سُخره گرفتند و به طعنه از برجام دو و سه یاد کردند. حتی مذاکرات احیای برجام نیز آخرین فرصتی بود که نظام میتوانست برای افقگشایی استفاده کند، اما عطش تمامیت خواهی، آن فرصت را نیز سوزاند. و اکنون نظام در برابر یک انتخاب دوگانه قرار دارد: شروع یک «انقلاب از بالا» بوسیله خودش یا انتظار برای یک «انقلاب از پایین» بوسیله جامعه. همان انقلابی که سقوط مرحله چهارم را قطعی و نهایی میکند. من در یک ربع قرن گذشته که کار روشنفکری و کنشگری خود را شروع کرده ام، از بعد از عصر بهبود (عصر هاشمی)، همواره هشدارهای مربوط به شکست در هر دوره را دادهام، اما هیچگاه شنیده نشد. اینک نیز خیرهسرانه اما امیدوارانه هشدار میدهم و میکوشم تا نظام را متوجه ضرورت انقلاب از بالا کنم. چون خطری که بر کشورمان سایه افکنده است چنان بزرگ است که ساکت ماندن به خیانت میماند. در ده سال گذشته نیز بارها مساله لزوم افق گشایی (پاردایم شیفت) را مطرح کردهام ولی شنیده نشد. اکنون دیگر جامعه از آن سطح از مطالبات عبور کرده است، یعنی چشم و زبان جامعه باز نشده بلکه نسل نو چشم و زبان جامعه را متحول کرده است و سطح انتظارات جامعه را جهش داده است. در واقع جنبش مهسا نقطه پایانی بود بر چهار دوره ناتمام یا شکست خورده در جمهوری اسلامی: عصر بهبود (دوره هاشمی)، عصر اصلاح (دوره خاتمی)، عصر تحول (دوره احمدینژاد) و عصر افق گشایی (دوره روحانی)؛ که در همه این دورهها، تعلل یا ممانعت حکومت و یا شکاف درون حاکمیتی اجازه نداد تا تغییرات به نتیجه مناسب برسد. اکنون دیگر همه آن دورهها پایان یافته و شکست خورده تلقی میشوند، و دست زدن به اقدامات و اصلاحاتی که از جنس آن دورهها باشد، تنها با واکنش طنز و تمسخر جامعه روبهرو خواهد شد. بهبود و اصلاح و تحول و افقگشایی نیازمند «باورپذیر بودن حکومت» است. اکنون حکومت «باورپذیری» خود را در همه حوزهها، در ذهن جامعه از دست داده است. تنها یک فرصت دیگر باقی مانده است و آن «انقلاب از بالا» است. آری انقلاب از بالا واقعا از جنس «انقلاب» است اما انقلابی بدون خونریزی و درهمریزی. انقلابی که فرادستانِ در قدرت را از خطرات و آسیبهای سنگینِ بیبازگشت محافظت میکند و معترضان وضع موجود را نیز به بخش مهمی از خواستههایشان میرساند و امید به تغییرات معنیدار را در دل آنها زنده میکند. همچنین چشمانداز باثباتی برای کشور ایجاد میکند تا فرار مغزها و سرمایهها متوقف شود و انباشت سرمایه در همه حوزههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از سر گرفته شود. تنها چنین تحولی است که میتواند نقطه پایانی باشد بر تضادها، محدودیتها، نارضایتیها، ظلمها، خشمها، نفرتها و کینکشیهای گذشته و آینده. بیگمان وجود قدرت روانشناختی برای گرفتن تصمیمات سخت و از خودگذشتگی و خرج کردن سرمایه اجتماعی مقامات عالی کشور، پیششرط چنین تحولی خواهد بود. من وارد بیان نمونهها و سازوکارها و مصادیق «انقلاب از بالا» نمیشوم تا گزینههای در پیشِ روی حکومت را نسوزانم، اما بیگمان یکی از مصادیق اصلی آن همانی است در نخستین یادداشتم در آغاز جنبش مهسا (آخرین تار موی) به آن اشاره کردم، یعنی بازنویسی قانون اساسی با مشارکت گسترده نخبگان مدنی، به منظور بازآرایی نظام سیاسی. «انقلاب از بالا» همان روشی است که حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی به آن تن داد و خطر سقوط خشونتبار را از سر خود رفع کرد. همان روشی است که نظامیان شیلی به آن تن دادند و اجازه دادند کشور وارد مسیر دموکراسی شود بدون آن که قهر انقلابی گریبانگیر مقامات حکومت سابق شود. اگر فرصت «انقلاب از بالا» از دست برود لاجرم نظام وارد مرحله چهارم سقوط، آن هم به صورتی خشن و خسارتبار خواهد شد. بسیاری از وقایعی که در جنبش مهسا رخ داد بویژه حوادث جاده کرج، کمترین دستاوردش این بود که هم به جامعه و هم به حکومت علامت داد که اگر مرحله چهارم سقوط، از طریق یک انقلاب تمام عیار از پایین، رخ دهد، میتواند بسیار خشونتبار و خونبار باشد. سخن پایانی: این روزها هیچکدام از اخباری که میشنویم، نشانی از «خردمندی سیستماتیک» حکومت در خود ندارد. از یک سو غرب دارد به سرعت به سوی اجماعی جهانی برعلیه حکومت ایران میرود؛ ایرانیان مهاجر نیز برای اولینبار در تاریخ بعد از انقلاب، به سوی همبستگی و هماهنگی در کنشگری و سیاستورزی رفتهاند. در داخل نیز به مرحله همآیندی بحرانها رسیدهایم و تصمیمگیری در بیشتر حوزهها در حالت انتظار و ابهام قرار دارد. «زندگی انفعالی» در جریان است اما «زندگی فعال» در تعلیق است و همه منتظر تحولی یا گشایشی هستند؛ تحولی که نمیدانند چیست و از جایی که نمیدانند کجاست. تیغه قیچی از درون و بیرون بر روی حکومت در حال بسته شدن است، و یک حادثه کافی است تا دو تیغه این قیچی را به هم برساند. من نمیدانم روسیه تا چه حد در تصمیمات راهبردی ما دخالت دارد؛ من نمی دانم کسانی که از تحریم و انزوای ایران سودهای کلان میبرند تا چه حد در مراکز تصمیمگیری نفوذ دارند؛ من نمیدانم اسرائيل که تا راهبردیترین حوزههای نظامی ما رسوخ کرده است آیا در مراکز تصمیمسازی سیاسی ما نیز حضور پنهان دارد یا نه؛ من نمیدانم کسانی که انحصارات اقتصادیشان فقط در شرایط نابسامان کشور تامین و تضمین میشود چقدر قدرت سیاسی پشت پرده دارند؛ من نمیدانم مقامات اصلی کشور اصلا در جریان واقعیات جامعه هستند یا نه؛ اما امیدوارم هیچکدام از این بدگمانیها درست نباشد و نظام تدبیر بتواند فارغ از این شرایط دست به تصمیمات بزرگ بزند که اکنون، آری همین اکنون که دوباره احساس تسلط و قدرت میکند، وقت آن است. نظام وقتی از «ترس هیجانی» دوران جنبش مهسا خارج شد، نخستین علایمی که نشان داد، بویژه با شروع اعدامها، این بود که دارد از مرحله «خشونت هیجانی» وارد مرحله «خشنونت ایدئولوژیک» میشود. اما اکنون چند هفتهای است، و بویژه با آزادیهای اخیر معترضان، علایم ورود به مرحله «ترس عقلانی» در حکومت ظاهر شده است. هنوز نمیدانیم این اقدامات ناشی از روشن شدن چراغ «خردمندی سیستماتیک» است یا رفتاری از سر «هوشیاری تاکتیکی» است. من امیدوارم نشانه آغاز «خردمندی سیستماتیک» باشد. راستش نمیدانم چرا این عُمق حماقت از درون من زایل نمیشود و من همچنان امیدوارم که این ساختارِ بریده از واقعیت، دست به «انقلاب از بالا» بزند. شاید اینها را تنها برای تسلی دل خویش از نگرانیهای بزرگی که دارم، مینویسم. گفتهاند آرزو بر جوانان عیب نیست؛ مرا ببخشید و بگذارید من به جوانی خویش و تحولپذیری این ساختار همچنان امیدوار بمانم.